دلنوشته های من برای تنها عشق من عاطفه

دلم شور میزند
وای اگر نیایی
دردهای انباشته در سینه ام را برای که خواهم گفت
چه کسی موهای پریشان چون روحم را نوازش خواهد کرد
وچگونه به این قلب بی قرار بگویم تو مرا نخواستی
چگونه باور کنم دنیا درهای خوشبختی را به رویم می بندد
چگونه دنیا را بی خورشید تحمل کنم،بی تو عاطفه من...
دلم برای تو شور میزند
تویی که ندارمت

ندارمت اما باتمام وجود دوستت دارم ...

عاطفه من...

+نوشته شده در دو شنبه 20 بهمن 1393برچسب:دلم شور میزند,ساعت11:38توسط سعید و عاطفه | |

ایـن روزهــا....
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او...
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم...

+نوشته شده در شنبه 18 بهمن 1393برچسب:این روزها,ساعت11:30توسط سعید و عاطفه | |

سلام بچه ها ،دوستان گلم

خداروشکر همه چی روبه راهه

وممنونم ازتون که نظر میزارین برام

دوستان ،ازتون خواهش میکنم واسه جوونا دعا کنین به هم برسن

آخه بدترین درد درد جداییه...

ولی امید به خدامو هیچوقت از دست نمیدم

وقتی سختی میکشی آخرش خیلی حال میده

زیباترین بهار پایان انتظار است .

التماس دعا...

+نوشته شده در شنبه 18 بهمن 1393برچسب:زیباترین بهار,ساعت10:30توسط سعید و عاطفه | |

سلام به همگی

امروز میخوام یه داستانی تعریف کنم که حتی باورمم نمیشد همچین کاری کنم

3شنبه 14بهمن روز بدی بود واسم

پسر بیشعور همسایه عاطفه تو مسجد بهم میگه نبینم دیگه بیای دوروبر خونمون ،تو محلمون!

منم گفتم به تو هیچ ربطی نداره اونم گفت من بهش شماره دادمو عکس دادمو فلانو اینا

شب اول مسجد بهش کاری نداشتم اما شب دوم میگه میخوای صبح که میره مدرسه باهاش صحبت کنم

دیگه جوش آوردم ،آخه حرفاشو حتی 1درصدم باور نمیکردم ولی همش رو اعصابم بود

بردمش بیرون مسجد گفتم تو چی میخوای

گرفتم اونقدر زدمش که غش کردو افتاد رو زمین نمیدونم چیکارش شده بود میلرزید ،

تشنج گرفته بود منم سریع رفتم یه ماشین گرفتمو گفتم ببرینش که داره بنده خدا میمیره

منم اونقدر اعصابم بهم ریخته بود که دیوونه شده بودم ،داشتم باموتور تند میرفتم که زدم به یه جاییو بیهوش شدم

خدارو شکر بگین کی منو پیدا کرد

مادرو خواهر عاطفه ...

زنگ زدنو یه ماشین اومدو منو بردن شهر

خیلی پشیمونم آخه خیلیارو دق دادم ،

اول از همه عاطفه،بنده خدا خیلی گریه کرد بعد مادرم ،بعد مادر عاطفه ،و آخرسرم مهلقا خانم ،خواهر عاطفه

واقعا پشیمونمو از همشون طلب حلالیت میکنم

شرمندتونم ،شرمنده

حالا چی تموم حرفای اون پسره هم به خیال خام خودش بوده

عاطفه بنده خدا یه شب خونوادگی رفتن خونشون ،داشتن میومدن بیرون از خونه

که پسرگه مست عکسشو داده بود به عاطفه پشتشم شمارش ،عاطفم میگه اون موقع داداشم بوده اگه زود نمیگرفتم

آتیش به پا میکرده بعد اومده دبده عکس خنکه پسریه ،پارش کرده ریخته تو دستشویی!

همش دروغ پشت دروغ ،ولی درس عبرتی شد که دیگه باکسی ازین شوخییای بیجا نکنه

خداروهزار مرتبه شکر که عاطفم سالمه وگرنه هیچی دیگه برام مهم نیست

ببخشید وقتتونو گرفتم

انشاا... درس عبرتی بشه واسه کسایی که شوخیای بیجا وبی مورد با اطرافیانشون مبیکنن

+نوشته شده در جمعه 17 بهمن 1393برچسب:یه شب خیلی سخت,ساعت11:27توسط سعید و عاطفه | |